وی در این باره نوشت: «این خواهر و برادر کوچولو، مادر حسین و پدر سیدمهدی، نوههایم هستند؛ کفش و کلاه کرده اند و آماده سوارشدن بر موتور!
دختر کوچک روی باک موتور مینشست و میلههای طلق را محکم میگرفت،کار مرتضی سختتر بود. دستهایش را دور کمرم نگه میداشت و چون بهم نمیرسید مجبور بود کاپشن را چنگ بزند!
مهمترین خطر، به خواب رفتن مرتضی(!) در مسیرهای نسبتاً طولانی بود.
برای کنترل وضعیت خواب آلودگی مرتضی، شعر عمو زنجیرباف را با هم میخواندیم. یک رابطه تعاملی از نوع «web2»!
هروقت شل جواب میداد معلوم بود در حال به خواب رفتن است. با یک تکان او را بیدار میکردم. روش کارآمدی بود!
یکی از خانمهای سختگیر همکار(!) از دور این صحنه را دیده و به خانوادهام تذکر داده بود که شوهر شما روی موتور آواز میخواند! خوب نیست! یعنی برای یک مربی پرورشی اصلاً خوب نیست!!
نتیجه اخلاقی: هر وقت دیدید کسی در خیابان آواز میخواند زود قضاوت نکنید؛ شاید مشکلی دارد»